Wednesday, December 9, 2009

پروفسور حسابي


شام در کنار تخت استاد سرد شده است. ظاهرا ديگر نيازي به خوردن غذا نيست.

پزشکان و مسئولان بيمارستان دانشگاه به اين نتيجه رسيدند که معالجه روي قلب استاد ديگر اثري ندارد.

لذا آنژيوکت چند دارو براي ادامه تپش قلب از رگ دست راست و آنژيوکت تزريق مسکن درد از دست چپ ايشان را خارج و حتي ماسک تامين اکسيژن که ديگر ريه ها قادر به تامين آن نبود را برداشته اند و تنها سنسورهاي تپش قلب روشن است.

شگفت اينکه در چنين حالتي در کمال حيرت پزشکان و متخصصين بيمارستان کانتونال دانشگاه ژنو، پروفسور حسابي در آخرين لحظات حيات به چيزي جز مطالعه و افزايش دانش نمي انديشد.

اين تصوير منحصر به فرد را يکي از کارکنان خود بيمارستان به عنوان يک تصوير تکان دهنده و تاثير گذار ثبت کرده است.ه

8 comments:

نویسنده مهمان said...

همینه که یکی می شه پروفسور حسابی
یکی هم می شه پنگول

Unknown said...

یه سری از انسان ها هستن که هدف خودشونو پیدا کردن و ول کنشم نیستن
راحت به دستش نیاوردن که راحت از دستش بدن
اگه قرار بود طوری فک کنه که یه روز میمیره و فیزیک و هیچ علم دیگه ای هم اون موقع به کارش نمیاد یه آدم بی خود و بی مصرف میشد و آخرشم میمرد و هیچ کسی هم نمیفهمید
ولی راهشو درست انتخاب کرد و هنوزم که هنوزه با اینکه مرده بازم واسه خیلیا زنده اس
تا ابد هم حداقل واسه ما ایرانیا زنده میمونه
خدایش بیامرزد

ذهن ِآشفته said...

بهترین صفت رو خود متن اشاره کرده

تکان‌دهنده

ذهن ِآشفته said...

راستی

کتاب استاد عشق

اگه اسم رو اشتباه نگفته باشم

خاطرات پسر پروفسر حسابیه از پدرش

خیلی کتاب روون و شیرینیه

حتمن بخونش

ذهن ِآشفته said...

همشیره

نمی‌دونه که

نمی‌دونی وقتی گفتی رفتم وبلگ اولدفشن با کسی حرف نزدم

چقدر خندیدم

نمی‌دونی که! ‌:دی

فاطمه said...

مهندس پنگول جونی+سینا
بله بله،درست می فرمائین

اخوی
کتاب رو که نخوندم.حالا شما موضوع رو عوض نکن بیا راجع به
:-w
توضیح بده

ذهن ِآشفته said...

ببین همشیره الآن دیگه قرن بیست و یکه خب
این مسائل عادیه :دی

تازه شما که از پشت پرده خبر نداری
=)))))

فاطمه said...

اخوی

من با زبون خوش تو رو به راه ِ راست هدایت می کنم